1 تا روشن شد دیده ام از رقعه دوست چون غنچه ز خرمی نگنجم در پوشت
2 جبریل امین آمده یا قاصد یار این رقعه آیه رحمت است یار رقعه ی دوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
1 مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانهام کز نگاه آشنایش از خرد بیگانهام
2 من شرارم دوری آتش نمیسازد مرا تا ز آتش دور گشتم با فنا همخانهام
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به