1 تا در دل من عشق تو اندوخته شد جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
2 عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری نماند مر ورا ناله نباشد مر ورا زاری
2 نباشد خامشی او را از آن کان درد ساکن شد چو طاقت طاق شد او را خموش است او ز ناچاری
1 نک بهاران شد صلا ای لولیان بانگ نای و سبزه و آب روان
2 لولیان از شهر تن بیرون شوید لولیان را کی پذیرد خان و مان
1 در پرده دل بنگر صد دختر آبستان زان گنجگه دلها زان سجده گه مستان
2 بشنو چه به اسرارم می آید از آن طارم یک دم که از این سو آ یک دم که قدح بستان
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به