-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بر رخ تو نظر فکندم بنیاد وجود برفکندم
2 مرغی بودم به دست سلطان از دست تو بال و پر فکندم
3 هرچیز که داشتم تر و خشک از اشک به آب در فکندم
4 دل سوخته بر بلا نهادم جان شیفته برخطر فکندم
5 تا خاک در تو تاج کردم بر خاک تو تاج در فکندم
6 تا ناوک غمزهٔ تو دیدم از ناوک تو سپر فکندم
7 خود را چو قلم ز عشق خطت هر روز هزار سر فکندم
8 تا من سخن رخ تو گفتم بس تاب که در قمر فکندم
9 تا من صفت لب تو کردم بس سوز که در شکر فکندم
10 بی خوشهٔ زلفت آتشی صعب در خرمن خشک و تر فکندم
11 از حلقهٔ آسمان قمر را بی چهرهٔ تو به در فکندم
12 همتای تو در جهان ندیدم چندان که همی نظر فکندم
13 با چهره و با سرشک عطار عمری است که سیم و زر فکندم