- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن
2 این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن
3 ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت سایل گر او باشد مرا گویم جواب خویشتن
4 ای عیب جوی عاشقان بویی گرت هست از هنر فکر خطای ما مکن بهر صواب خویشتن
5 از گریه تا آبی نزد هر شب خیالی بر درت راضی نشد از دیدهٔ بیدار خواب خویشتن