تا می فشاند سوز دل خون از خیالی بخارایی غزل 317

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن

1 تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن

2 این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن

3 ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت سایل گر او باشد مرا گویم جواب خویشتن

4 ای عیب جوی عاشقان بویی گرت هست از هنر فکر خطای ما مکن بهر صواب خویشتن

5 از گریه تا آبی نزد هر شب خیالی بر درت راضی نشد از دیدهٔ بیدار خواب خویشتن

عکس نوشته
کامنت
comment