تا به باغ حسن نخل از طغرل احراری دیوان اشعار 3

طغرل احراری

طغرل احراری

طغرل احراری

تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوه‌گر

1 تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوه‌گر شاخ طوبی گشت از بار خجالت پرثمر

2 ز آتش غم سوخت قمری را سراپا بال و پر سرو و شمشاد و صنوبر پیش پات انداخت سر

3 سنبل از زلف چلیپایت پریشان‌حال شد سوسن از طرز ادایت محو گشت و لال شد

4 غنچه از خندیدن لعل لبت بی‌حال شد از تکلم کردنت تنگ شکر پامال شد

5 کافر آن نرگس افسونگر بیمارتم زائر بتخانه و هم طالب زنارتم

6 دل مکن از من که ای بدمهر من در کارتم کشته مژگان ناز و مردم خونخوارتم

7 غیر را با رغم من سرمست جامت می‌کنی بر سرم هر لحظه تیغ بی‌نیامت می‌کنی

8 شور و غوغای قیامت از قیامت می‌کنی صلصل و دراج را اکنون غلامت می‌کنی

9 لیموی صفرای من باشد ترنج غبغبت قوت جان و قوت دل شوق یاقوت لبت

10 روز هجرانم سیه از دوری زلف شبت فن ظلم آموخت استاد تو اندر مکتبت

11 گل قبای خویش را صد چاک زد از روی تو خون شد اندر ناف آهو مشک از گیسوی تو

12 شعله جواله خاکستر شود از خوی تو رشک آید باغ جنت را ز خاک کوی تو

13 درس احیا از مسیحا لعل جان‌بخشت برد پرده خورشید را انوار رخسارت درد

14 گر زلیخا حسن تو بیند ز یوسف بگذرد کوهکن با یاد لعلت جان شیرین بسپرد

15 من ازآن روزی که با قید جنون پابستتم از می جام محبت تا قیامت مستتم

16 همچو ماهی در محیط غم به قید شستتم هرچه می‌خواهی همان کن بنده‌ام در دستتم

17 ارغوان زار جمالت گر دمی شوخی کند شاهد گل از خجالت جامه را بر تن درد

18 مردم چشمت به تیر غمزه آهو می‌زند نظم طغرل بس بود با دعوی حسنت سند

19 تا سیه شد لاله از دود چراغ غم دلش از ستم‌های تو آخر شد به صحرا منزلش

20 کردی با تیغ جفا ای بی‌مروت بسملش هرکه دل را در هوایت داد این شد حاصلش

عکس نوشته
کامنت
comment