-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر که صبح من امشب اسیر گشت به شام وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینهفام
2 مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد وگرنه پرده برافکندی از دریچهٔ بام
3 خروس پردهسرا امشب از چه دم در بست اگر چنانکه فرو شد دم سپیده به کام
4 چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام
5 گهی پریرخم از خواب صبح برخیزد که تیغ غمزهٔ خونریز برکشد ز نیام
6 چرا ز قید توام روی رستگاری نیست کسی اسیر نباشد به دام کس مادام
7 چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر که روشنست که با دست گردش ایام
8 دمی جدا مشو از جام می که در این دور کدام یار که همدم بود برون از جام
9 برو غلام صنوبرقدان شو ای خواجو که همچو سرو به آزادگی برآری نام