بیکار دلی باشد کو از امیرخسرو دهلوی غزل 1926

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی

1 بیکار دلی باشد کو را نبود دردی کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی

2 دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

3 از گردش چشمت هست آواردگی دلها تا کعب نفرماید، جنبش نکند نردی

4 شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست گه مرده و گه زنده، آهی و دمی سردی

5 شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی

6 زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی

7 گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو خندید که عاشق را به زین نبود خوردی

عکس نوشته
کامنت
comment