- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیکار دلی باشد کو را نبود دردی کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی
2 دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی
3 از گردش چشمت هست آواردگی دلها تا کعب نفرماید، جنبش نکند نردی
4 شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست گه مرده و گه زنده، آهی و دمی سردی
5 شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی
6 زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی
7 گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو خندید که عاشق را به زین نبود خوردی