درکش سر زلف دلستانش از عطار نیشابوری غزل 432

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

درکش سر زلف دلستانش

1 درکش سر زلف دلستانش بشکن در درج درفشانش

2 جان را به لب آر و بوسه‌ای خواه تا جانت فرو شود به جانش

3 جانت چو به جان او فروشد بنشین به نظاره جاودانش

4 از دیدهٔ او بدو نظر کن گر خواهی دید بس عیانش

5 زیرا که به چشم او توان دید در آینهٔ همه جهانش

6 زلفش که فتاده بر زمین است سرگشته نگر چو آسمانش

7 آویخته صد هزار دل هست از یک یک موی هر زمانش

8 گر میل تو را به سوی کفر است ره جوی به زلف دلستانش

9 ور رغبت توست سوی ایمان بنگر رخ همچو گلستانش

10 ور کار ز کفر و دین برون است گم گرد نه این طلب نه آنش

11 هرگه که فرید این چنین شد هم نام مجوی و هم نشانش

عکس نوشته
کامنت
comment