پرده بگردان از جلال الدین محمد مولوی غزل 2262

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

پرده بگردان و بزن ساز نو

1 پرده بگردان و بزن ساز نو هین که رسید از فلک آواز نو

2 تازه و خندان نشود گوش و هوش تا ز خرد درنرسد راز نو

3 این بکند زهره که چون ماه دید او بزند چنگ طرب ساز نو

4 خیز سبک رطل گران را بیار تا ببرم شرم ز هنباز نو

5 برجه ساقی طرب آغاز کن وز می کهنه بنه آغاز نو

6 در عوض آنک گزیدی رخم بوسه بده بر سر این گاز نو

7 از تو رخ همچو زرم گاز یافت می‌رسدم گر بکنم ناز نو

8 چون نکنم ناز که پنهان و فاش می‌رسدم خلعت و اعزاز نو

9 خلعت نو بین که به هر گوشه‌اش تازه طرازی است ز طراز نو

10 پر همایی بگشا در وفا بر سر عشاق به پرواز نو

11 مرد قناعت که کرم‌های تو حرص دهد هر نفس و آز نو

12 می به سبو ده که به تو تشنه شد این قنق خابیه پرداز نو

13 رنگ رخ و اشک روانم بس است سر مرا هر یک غماز نو

14 گرم درآ گرم که آن گرمدار صنعت نو دارد و انگاز نو

15 بس کن کاین گفت تو نسبت به عشق جامه کهنه‌ست ز بزاز نو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر