1 از رهی روی بگردان و برو دامن مهر بر افشان و برو
2 مکن آن عشق، ز سر تازه بپای مبر آن عهد به پایان و برو
3 که تو را گفت که سرگردان باد کزفلان روی بگردان و برو
4 سر بزن خسته دلان را مگذار هم چنین بی سروسامان و برو
1 چو شاه شرق برآید برهنورد شکار ز شیر نعره برآید که، خسروا، زنهار
2 ز تیر او قفصی بر طیور گشت هوا ز تیغ او جرسی گشت برو حوش قفار
1 وداع و فرقت احباب و یاد عهد شباب دیار عمر امیدم، خراب کرد خراب
2 ز یاد این، رخ زردم در آب گشت غریق ز داغ آن، دل ریشم بر آتش است کباب
1 ای داده ز آفتاب گداره کلاه را و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
2 از باغ ملک دست نشان برده تیغ را زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را