-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن
2 زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن
3 تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن
4 ای که از حسن و جوانی مست و خواب آلوده ای گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن
5 ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »
6 دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن
7 حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن
8 من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن
9 ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن
10 سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن