می‌تراود التفات از جبههٔ از واعظ قزوینی غزل 542

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

می‌تراود التفات از جبههٔ پرچین او

1 می‌تراود التفات از جبههٔ پرچین او جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او

2 بس که دارد نازکی، کار مکیدن می‌کند چشم اگر بردارم از لعل لب شیرین او

3 خضر را عمر ابد از یک دم آب زندگی‌ست تا قیامت زنده‌ایم از صحبت دوشین او

4 می‌تواند دشت را از گریه گلریزان کند چشم پاک من شود گر یک نظر گلچین او

5 صورت آیینه زانوی خویشم تا سحر نیست گر واعظ شبی زانوی من بالین او

عکس نوشته
کامنت
comment