سوی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2833

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری

1 سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری

2 نرسی به باز پران پی سایه‌اش همی‌دو به شکارگاه غیب آ بنگر شکار باری

3 به نظاره و تماشا به سواحل آ و دریا بستان ز اوج موجش در شاهوار باری

4 چو شکار گشت باید به کمند شاه اولی چو برهنه گشت باید به چنین قمار باری

5 بکشان تو لنگ لنگان ز بدن به عالم جان بنگر ترنج و ریحان گل و سبزه زار باری

6 هله چنگیان بالا ز برای سیم و کالا به سماع زهره ما بزنید تار باری

7 به میان این ظریفان به سماع این حریفان ره بوسه گر نباشد برسد کنار باری

8 به چنین شراب ارزد ز خمار خسته بودن پی این قرار برگو دل بی‌قرار باری

9 ز سبو فغان برآمد که ز تف می‌شکستم هله ای قدح به پیش آ بستان عقار باری

10 پی خسروان شیرین هنر است شور کردن به چنین حیات جان‌ها دل و جان سپار باری

11 به دکان عشق روزی ز قضا گذار کردم دل من رمید کلی ز دکان و کار باری

12 من از آن درج گذشتم که مرا تو چاره سازی دل و جان به باد دادم تو نگاه دار باری

13 هله بس کنم که شرحش شه خوش بیان بگوید هله مطرب معانی غزلی بیار باری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر