-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تعالی الله، چه دولت داشتم دوش که بود آن بخت بیدارم در آغوش
2 چو در گرد سر خود گشتنم داد ز شادی پای خود کردم فراموش
3 دران چشمی که نی خفته نه بیدار نه بیهش بودم از بودن نه باهوش
4 خوش آن حالت که گاه گفتن راز دهانم بود نزدیک بناگوش
5 چه سودا می پزی، ای جان شیرین؟ مگس خفته چه بیند شربت نوش؟
6 دو سه بار، ای خیال یار، با من بگو خوابی که دیده ستم شب دوش
7 سیه پوشیده رخسارش کنون، چشم! زیم من هم به حق آن سیه پوش
8 گویم حال خود با کس که قصاب به قصد گردن است و گشته خاموش
9 فغان خسروست از سوزش دل بنالد دیگ چون زآتش کند جوش