-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب که چشم من به ته پای او بخفت جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت
2 شب تا به صبح دیده من بود و پای او چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت
3 مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار از راه دیگر آمد و بر جای او بخفت
4 با هر مژه عتاب دگر داشتم، و لیک سر مست بود، نرگس رعنای او بخفت
5 از رشک تا به صبح نخفتم که جعد او پیچیده در میانش و بالای او بخفت
6 آن جعد تیره پشت به من کرد و رو بتافت کاندر رهش ز بهر چه مولای او بخفت؟
7 نومید باد دیده خسرو ز روی او گر چشم من شبی به تمنای او بخفت