1 ای خواجه تو عاقلانه می‌باش چون بی‌خبری ز شور اوباش

2 آن چهره که رشک فخر فقرست با ناخن زشت خویش مخراش

1 ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم

2 بی‌شرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم بی‌امانم

1 ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم

2 ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم

1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند

2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

1 در هر فلکی مردمکی می‌بینم هر مردمکش را فلکی می‌بینم

2 ای احول اگر یکی دو می‌بینی تو بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم

1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو

2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو