به چشمک این همه مژگان از شهریار گزیدهٔ غزلیات 3

به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا

1 به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه به هم می‌زنند دنیا را

2 چه شعبده است که در چشمکان آبی تو نهفته‌اند شب ماهتاب دریا را

3 تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

4 کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

5 به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند چه جای عشوه غزالان بادپیما را

6 فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

7 هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست شبیه‌سازتر از اشک من ثریا را

8 اشاره غزل خواجه با غزاله تست صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

9 به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب جز این قدر که فراموش می‌کند ما را

عکس نوشته
کامنت
comment