-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو بتاب طره مهپوش سایه گستر تو
2 که من بمهر رخت ذرهئی جدا نشوم گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو
3 بخال خلدنشینت که روز و شب چو بلال گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو
4 که طوطی دل شوریدهام بسان مگس دمی قرار نگیرد ز شور شکر تو
5 به لحظهئیکه کشد تیغ تیز پیل افکن دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو
6 که همچو تشنه که میرد ز عشق آب حیات بود دلم متعطش به آب خنجر تو
7 بدان خط سیه دود رنگ آتش پوش که در گرفت بگرد مه منور تو
8 که من بروز و شب آشفته و پریشانم از آن دو هندوی گردنکش دلاور تو
9 بخاک پای تو کانرا بجان و دل خواهد که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو
10 که چون بخاک برند از در تو خواجو را بهیچ باب نجوید جدائی از در تو