- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
2 در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
3 از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت هرگز سری ندارد چندان که برشمارم
4 بادم نبردی آخر چون ذرهای ز سستی گر داشتی دل تو یک ذره استوارم
5 هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر در آفتاب رویت چشم ستاره بارم
6 پیوسته پیش حکمت چون سرفکندهام من زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم
7 بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی بی لالهزار رویت این نالههای زارم
8 چون دم نمیتوان زد با هیچکس ز عشقت پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم
9 عطار کی تواند شرح غم تو دادن کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم