1 به گرد پارس حصاری ز پارسا گردست که عشق آنجا معمار و عقل شاگردست
2 در آن رواق مثلث به روزگار دراز گروهی از خرد و هوش و جان دل گردست
3 بهشت را نستانم بگردی از ره فارس که فارس معدن یاقوت و کان گوگردست
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور
1 که ای سفینه دستت خزینه آمال که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال
2 در آن بساط همایون که صدر بار توئی فلک نشاند خورشید را بصف نعال