1 به گرد پارس حصاری ز پارسا گردست که عشق آنجا معمار و عقل شاگردست
2 در آن رواق مثلث به روزگار دراز گروهی از خرد و هوش و جان دل گردست
3 بهشت را نستانم بگردی از ره فارس که فارس معدن یاقوت و کان گوگردست
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 ای عنبرین فضای صفاهان ز من درود بر خاک مشکبیز تو و آب زنده رود
2 بر ریگهای پر در و یاقوت و بهرمان بر خاکهای پر گل و نسرین و آبرود
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها