1 به حق آن خم زلف ، بسان منقار باز به حق آن روی خوب، کز گرفتی براز
1 من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
2 چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
1 زر خواهی و ترنج، اینک این دو رخ من می خواهی و گل و نرگس، از آن دو رخ جوی
1 صرصر هجر تو، ای سرو بلند ریشهٔ عمر من از بیخ بکند
2 پس چرا بستهٔ اویم همه عمر؟ اگر آن زلف دوتا نیست کمند
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار