تا چشم دل به طلعت آن از شهریار گزیدهٔ غزلیات 18

تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است

1 تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

2 کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

3 بر سردر عمارت مشروطه یادگار نقش به خون نشسته عدل مظفر است

4 ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم ما را سریر دولت باقی مسخر است

5 راه خداپرستی ازین دلشکستگی است اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است

6 یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

7 بگذار شهریار به گردون زند سریر کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است

عکس نوشته
کامنت
comment