- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم میکند از غایت دیوانگی گهگه سخن گم میکند
2 گر در حقیقت بنگری دانی که عین مردمیست آنچه ز شوی و جفا چشمت به مردم میکند
3 گل نیز همچون جام می در رقص میآید به سر بلبل چو در بزم چمن با خود ترنّم میکند
4 گر ز آنکه گل ناموختهست آیین بیرحمی ز تو بر گریهٔ ابر از چه رو هردم تبسّم میکند
5 از فکر شام زلف تو روز خیالی تیره شد وقت است اگر بر حال او چشمت ترحّم میکند