- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به گل گشت چمن چون گلستان من برون آید به همراهی او اشک روان من برون آید
2 فغان من برون آید چو گیرم نام او، ترسم که ناگه جان من هم با فغان من برون آید
3 چو در محشر بهم آرند خاک هر کس از هر جا مرا بس کز سر کویش نشان من برون آید
4 فسون خواب بندی من است این تا سحرگویی حدیث او که شب ها از زبان من برون آید
5 مرا گویند در دل کیست آن کت می کشد چندین؟ خیالت آشکارا از نهان من برون آید
6 چنانم سوخت هجرانت که چون گل ار فرو ریزم هنوز آن دود درد از استخوان من برون آید
7 مرا گویند با تو می رود عشقش، زهی دولت که سلطانی ز عالم همعنان من برون آید
8 مشو دور از برم جانا و یا نزدیک خویشم خوان که نزدیک است از دوری که جان من برون آید
9 ز بهر فال، اگر خسرو کتاب عشق بگشاید ز اول صفحه غم داستان من برون آید