-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد بمهرگان صفت بوستان نشاید کرد
2 بترک آن مه نامهربان نباید گفت کنار از آن بت لاغر میان نشاید کرد
3 مگر بموسم گل باغبان نمیداند که منع بلبل شیرین زبان نشاید کرد
4 بخواه دل که من خسته دل روان بدهم بدل مضایقه با دوستان نشاید کرد
5 کسی که بیتو نخواهد جان و هر چه دروست بجان ممتحنش امتحان نشاید کرد
6 بنوک خامه اگر شرح آن دهم صد سال ز سرعشق تو رمزی بیان نشاید کرد
7 بدان دیار روانتر ز آب دیدهٔ من بهیچ روی رسولی روان نشاید کرد
8 من آن نیم که ز جانان عنان بگردانم بقول مدعیان ترک جان نشاید کرد
9 برون ز جان هیچ تحفهئی خواجو فدای صحبت جان جهان نشاید کرد