- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را
2 محبت طرفه صحراییست، کز غیرت در آن وادی گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را
3 خط بغداد ساغر، بگسلد خود را ز بیتابی چو موج باده لب بر لب گذارد آن پریرو را
4 هلاک خال آن پیشانی و چین جبین گردم که دارد داغ از خوبی، هزاران چشم و ابرو را
5 نه تنها غنچه را در شاخ گل برده است فکر او که این غم یاد دارد صدهزاران سر به زانو را
6 به عجز ناتوانی، دست و پای آن کمان دارم که گیرد تیغ بیرحمی ز کف آن ترک بدخو را؟
7 به جرأت بردم تیغ نگاهت میدود واعظ به این دیوانه سر ده یک نظر آن چشم جادو را!