1 تا چند به شادی می غمهای تو نوشم از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم
2 هر چند که زلفت دل من گوش ندارد من سلسلهٔ زلف ترا حلقه بگوشم
3 عیبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد با این همه آتش نتوانم که نجوشم
4 چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم چون عود ره دل زندم چون نخروشم
5 خلقی ز فغانم به فغانند ولیکن این طرفه که مینالم و پیوسته خموشم
6 دیشب خبرم نیست که شاگرد خرابات چون از در میخانه بدر برد بدوشم
7 پر کن قدحی زهر هلاهل که بیکدم بر یاد لب لعل تو چون شهد بنوشم
8 تا جان بودم زان می چون خون سیاوش جامی بهمه مملکت جم نفروشم
9 در میکده گر زهد فروشم چو تو خواجو دانم که بیک جو نخرد باده فروشم
دیدگاهها **