-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دیده در جمال تو دیدن گرفته است خونابه ها ز چشم چکیدن گرفته است
2 مهر و مه است در نظرم کم ز ذره ای تا خاک آب دیده کشیدن گرفته است
3 چون کرده ایم نسبت گل با جمال او دل هم ز شوق جامه دریدن گرفته است
4 کی پند و اعظم بنشیند به گوش دل گوشم که خواری تو شنیدن گرفته است
5 در جان هزار گونه جراحت پدید شد لب را به قهر ما چو گزیدن گرفته است
6 دل را هوای شربت و آب زلال نیست در عاشقی چو زهر چشیدن گرفته است
7 تا گفته ای که جانب خسرو همی روم اشکش ز دیده پیش دویدن گرفته است