1 تا روم ز هند لاجرم شاها گیتی همه زیر باج وسا کردی
1 دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب انعام عام او بجهان همچنان رسد
2 کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
1 دل دوش هزار چاره سازی میکرد با وعده دوست عشقبازی میکرد
2 تا بر کف پای تو تواند مالید دل را همه شب دیده نمازی میکرد
1 نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز