به پیری و جوانی در طلب، از واعظ قزوینی غزل 109

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت

1 به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت که ره دور است و ناچار است از ایوار و شبگیرت

2 دگر کودک نه یی، خود را ببر از دایه دنیا که این غداره خونت میخورد، گر میدهد شیرت

3 ذلیل حکم دنیا گشته یی، شرمت نمیآید که با این لاف مردی، پیرزالی کرده تسخیرت؟

4 ترا هرچند پهلو میدهد دنیا، ازو رم کن که این صیاد میخواهد که آرد بر سر تیرت

5 نگردد غنچه تا گل، بوی عشقی زآن نمی آید برنگ غنچه ای دل، جز خرابی نیست تعمیرت

6 زخود این بند بگسل، گر جنون کاملی داری که بوی عقل، ای دیوانه می آید ز زنجیرت

7 چه می آید ز تدبیر تو با تقدیر حق واعظ بنه گردن به تقدیرش، که به زین نیست تدبیرت

عکس نوشته
کامنت
comment