- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند
2 در مقام غم چو بزم امتحان آراست عشق خویش را ارباب دل بر شربت قاتل زدند
3 ای بسا کشتی که بشکستند سیّاحان راه تا قدم زاین ورطهٔ خون خوار بر ساحل زدند
4 آفرین بر راه بینانی که شبهای رحیل ناغنوده کوس رحلت زاین کهن منزل زدند
5 اوّل از حرف جنون نام خیالی نقش شد چون رقم بر نامهٔ رندان لایعقل زدند