1 تا پری را چون تو خواندم دوری از مردم کند لاجرم تعریف بیش از حد کسان را گم کند
2 وه چه شوق است اینکه میخواهم جهان بین مرا توسنت با خاک ره یکسان بزیرسم کند
3 وقت نیک و بد چه باشد جام می در گردش آر تنک عیش آنکس که کار از گردش انجم کند
4 عمر من در پای خم بگذشت و گر وقتم رسد دوستی خواهم که خاکم هم به پای خُم کند
5 از سگان کوی او اهلی چو قدر خود شناخت شرم میدارد که خود را داخل مردم کند
6 مدعی با بت پرست از خودپرستی بد بود عیب اهلی کی کند کو حق ز باطل بنگرد