1 تا مهر نگار باوفایم بگرفت من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
2 او را به هزار دست جویان گشتم او دست دراز کرد و پایم بگرفت
1 اژدهایی خرس را در میکشید شیر مردی رفت و فریادش رسید
2 شیر مردانند در عالم مدد آن زمان کافغان مظلومان رسد
1 دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند سوی زندان و در آن رایی زدند
2 کین مگر قاصد کند یا حکمتیست او درین دین قبلهای و آیتیست
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد