که بر ز سرو روان تو خورد از خواجوی کرمانی غزل 789

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

1 که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو براستی که قدی زین صفت کراست بگو

2 بجنب چین سر زلف عنبر افشانت اگر نه قصهٔ مشک ختن خطاست بگو

3 فغان ز دیده که آب رخم برود بداد ببین سرشک روانم وگر رواست بگو

4 ز چشم ما به جز از خون دل چه می‌جوئی وگر چنانکه ترا قصد خون ماست بگو

5 کنون که دامن صحرا پر از گل سمنست چو آن نگار سمن رخ گلی کجاست بگو

6 کجا چو زلف کژش هندوئی بدست آید چو زلف هندوی او گژ نشین و راست بگو

7 چو آن صنوبر طوبی خرام من برخاست چه فتنه بود که آن لحظه برنخاست بگو

8 اگر نه سجده برد پیش چشم جادویش چرا چو قامت من ابرویش دو تاست بگو

9 کدام ابر شنیدی بگوهر افشانی بسان دیدهٔ خواجو گرت حیاست بگو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر