تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت از عطار نیشابوری غزل 21

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت

1 تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت

2 سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت

3 تیر چشمش که عالمی خون داشت اشتری را به یک کباب انداخت

4 لب شیرینش چون تبسم کرد شور در لؤلؤ خوشاب انداخت

5 تاب در زلف داد و هر مویش در دلم صد هزار تاب انداخت

6 خیمهٔ عنبرینت ای مهوش در همه حلقها طناب انداخت

7 شوق روی چو آفتاب تو بود کاسمان را در انقلاب انداخت

8 شکری از لبت به سرکه رسید سرکه را باز در شراب انداخت

9 عرقی کرد عارض چو گلت نظرم بر گل و گلاب انداخت

10 روی ناشسته خوشتری بنشین کاتشی روی تو در آب انداخت

11 از لب تو فرید آبی خواست در دلش آتش عذاب انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment