-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا چند از فراق مرا کار بشکنی زاریم نشنوی و مرا زار بشکنی
2 دستم شکست دست فراقت ز کار و بار دانستمی دگر به چه مقدار بشکنی
3 هین شیشه باز هجر رسیدی به سنگلاخ کاین شیشهام تنک شد هشدار بشکنی
4 زین سنگلاخ هجر سوی سبزه زار وصل گر زوترک نرانی ناچار بشکنی
5 خونم فسرده شد به دل اندر چو ناردانگ خونش چنین دود چو دل نار بشکنی
6 باری چو بشکنی دل پرحسرت مرا در وصل روی دلبر عیار بشکنی
7 مخدوم شمس دین که شهنشاه بینشی کز یک نظر دو صد دل و دلدار بشکنی
8 تبریز از تو فخر به اینت مسلم است صد تاج را به ریشه دستار بشکنی