درفشان گردد چو دانا، در از واعظ قزوینی غزل 410

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

درفشان گردد چو دانا، در سخن، خاموش باش

1 درفشان گردد چو دانا، در سخن، خاموش باش ابر نیسان لب چو بگشاید، صدف سان گوش باش

2 بحر رحمت تا زهر موجی در آغوشت کشد زیر بار خلق، چون کشتی سراپا دوش باش

3 نیستی جز خار، اگر باشی ز سر تا پا زبان گل اگر خواهی که باشی، پای تا سرگوش باش

4 هست هر موی سفیدی برتو دندانی ز مرگ میخورد امروز یا فردا، سرت با هوش باش

5 طبعت از شوخی، اگر میل خودآرایی کند از حریر خوی نرم خویش، دیباپوش باش

6 چند با شمع سخن در ظلمت‌آباد جهان خودنمایی می‌کنی واعظ، دگر خاموش باش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر