به از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1314

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک

1 به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک

2 دهان بر می‌نهاد او دست یعنی دم مزن خامش و می‌فرمود چشم او درآ در کار پنهانک

3 چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم همی‌دزدیدم آن گل‌ها از آن گلزار پنهانک

4 بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری برانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانک

5 بنه بر گوش من آن لب اگر چه خلوتست و شب مهل تا برزند بادی بر آن اسرار پنهانک

6 از آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامش نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانک

7 بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک

8 که غمازان همه مستند اندر خواب گفت آری ولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانک

9 مکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزی کجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر