-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک
2 دهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامش و میفرمود چشم او درآ در کار پنهانک
3 چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم همیدزدیدم آن گلها از آن گلزار پنهانک
4 بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری برانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانک
5 بنه بر گوش من آن لب اگر چه خلوتست و شب مهل تا برزند بادی بر آن اسرار پنهانک
6 از آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامش نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانک
7 بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک
8 که غمازان همه مستند اندر خواب گفت آری ولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانک
9 مکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزی کجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک