-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تن ز هم پاشید و، فکر پوشش آن میکنی ریش جو گندم شد و، اندیشهٔ نان میکنی
2 وقت پشت پا زدن شد، میزنی خود دست و پا وقت ترک سر رسید و، فکر سامان میکنی؟
3 تا جوانی زور بر ره کن، که ده زور دگر از عصا این قوت پا دستگردان میکنی
4 این چنین کز کبر خود را میبری بر آسمان خویشتن را عاقبت با خاک یکسان میکنی
5 شمع کاهد بیشتر، چندان که تابانتر شود زینهار افزون مکن خود را، که نقصان میکنی
6 بر سر راهی و، میجویی همان راه معاش بر لب گوری کنون، فکر لب نان میکنی
7 بیجوی کردار، داری چشم رحمت از کریم تخم ناافشانده واعظ، فکر باران میکنی؟!