1 صد بار اگر از جور توام خون رود از دل از در چو درآیی همه بیرون رود از دل
2 بس خون دلی بایدم از دیده فرو ریخت تا آرزوی آن لب میگون رود از دل
3 لیلی همه در خنده و بازی است چه داند کز گریه چها بر سر مجنون رود از دل
4 گفتی که برون کن غم من از دل و خوشباش آه این سخن سخت مرا چون رود از دل
5 اهلی مدم افسون که دوا لعل حبیب است کی درد و غم عشق به افسون رود از دل
دیدگاهها **