- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را
2 سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود جای آن هست که بر چشم نشانند او را
3 حیف باشد که چنان روی ببیند هرکس زانک کوتهنظران قدر ندانند او را
4 هست مقصود دلم زان لب شیرین شکری بود آیا که بمقصود رسانند او را
5 راز عشاق چو از اشک نماند پنهان فرض عینست که از دیده برانند او را
6 هر که جان در قدمش بازد و قدری داند اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را
7 خواجو ار تشنه بمیرد به جز از مردم چشم آبی این طایفه برلب نچکانند او را