1 آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند پیوسته بعذر دوستان درکارند
2 سروی ز برای آن نشانند کسان کز سایه آن تمتعی بردارند
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
1 این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
2 دامان ملک گرچه نیالود درین خاک بر خاک نشینان تو رشک است ملک را