- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن عزیزان که همه شب به دل من گردند فرخ آن روز که بر دیده روشن گردند
2 من چو مرغان قفس خوی به زندان کردم وقت شان خوش که به گرد گل و گلشن کردند
3 آن کسان کز پی آن روی بدم می گویند پرده برگیر که دیوانه تر از من گردند
4 جلوه کن روی چو خورشید که تا اهل نظر بی سر و پا همه چون ذره روزن گردند
5 زاهدان در هوس زلف چو زنار تواند چه غمت دارد، بگذار برهمن گردند
6 منم و دوستیت، هم به حق دوستیت همه خلقم اگر از بهر تو دشمن گردند
7 آن که کارند همه تخم ملامت، یارب ز آه من جمله چو من سوخته خرمن گردند
8 زخم پیکان جگر دوز چه دانند آنان؟ که نه از خار کسی سوخته دامن گردند
9 آمدی باز تو در دل، پس از این خسرو را عقل و جان پیش کجا گرد سر و تن گردند؟