1 این گرمابه که خانهٔ دیوانست خلوتگه و آرامگه شیطانست
2 دروی پریی، پری رخی پنهانست پس کفر یقین کمینگه ایمانست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای دشمن روزه و نمازم وی عمر و سعادت درازم
2 هر پرده که ساختم دریدی بگذشت از آنک پرده سازم
1 با هستی و نیستیم بیگانگی است وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
2 گر من ز عجایبی که در دل دارم دیوانه نمیشوم ز دیوانگی است
1 تا عاشق آن یارم بیکارم و بر کارم سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
2 ماننده مریخی با ماه و فلک خشمم وز چرخ کله زرین در ننگم و در عارم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به