- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این سخن پایان ندارد آن عرب ماند از الطاف آن شه در عجب
2 خواست دیوانه شدن عقلش رمید دست عقل مصطفی بازش کشید
3 گفت این سو آ بیامد آنچنان که کسی برخیزد از خواب گران
4 گفت این سو آ مکن هین با خود آ که ازین سو هست با تو کارها
5 آب بر رو زد در آمد در سخن کای شهید حق شهادت عرضه کن
6 تا گواهی بدهم و بیرون شوم سیرم از هستی در آن هامون شوم
7 ما درین دهلیز قاضی قضا بهر دعوی الستیم و بلی
8 که بلی گفتیم و آن را ز امتحان فعل و قول ما شهودست و بیان
9 از چه در دهلیز قاضی ای گواه حبس باشی ده شهادت از پگاه
10 زان بخواندندت بدینجا تا که تو آن گواهی بدهی و ناری عتو
11 از لجاج خویشتن بنشستهای اندرین تنگی کف و لب بستهای
12 تا بندهی آن گواهی ای شهید تو ازین دهلیز کی خواهی رهید
13 یک زمان کارست بگزار و بتاز کار کوته را مکن بر خود دراز
14 خواه در صد سال خواهی یک زمان این امانت واگزار و وا رهان