1 این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
2 هر کس سخنی از سر سودا گفتند زآن روی که هست کس نمیداند گفت
1 می لعل مذاب است و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است
2 آن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است که خون دل در او پنهان است
1 تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
2 در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم
1 ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی
2 اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.