1 این غره عمر عاقبت سلخ شود گر صاحب عمر خسرو و بلخ شود
2 در غره بود غره بشیرینی عمر چون سلخ شود ببین که چون تلخ شود
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
2 شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
1 عشق جانان راحت جان من بیچاره است آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است
2 تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **