1 این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست و امروز که بیمار شدم از تب اوست
2 پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب جز از می و شکری که آن از لب اوست
1 این فصل بهار نیست فصلی دگر است مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
2 هرچند که جمله شاخها رقصانند جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
1 صوفیی در خانقاه از ره رسید مرکب خود برد و در آخر کشید
2 آبکش داد و علف از دست خویش نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
1 گفت قاضی مفلسی را وا نما گفت اینک اهل زندانت گوا
2 گفت ایشان متهم باشند چون میگریزند از تو میگریند خون
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو