تشنه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 415

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست

1 تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست

2 ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی در ارس بی‌خبر از آب چو دولاب شدست

3 چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی کآفتاب سحری ناسخ مهتاب شدست

4 ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را دل آن گول از این ترس چو سیماب شدست

5 چون سلیمان نهان است که دیوانش دل است جان محجوب از او مفخر حجاب شدست

6 ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شدست ای بسا غوره در این معصره دوشاب شدست

7 این چه مشاطه و گلگونه غیب است کز او زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست

8 چند عثمان پر از شرم که از مستی او چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست

9 طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید من دکان بستم کو فاتح ابواب شدست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر