تشنهٔ غنچه سیراب ترا از خواجوی کرمانی غزل 432

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

تشنهٔ غنچه سیراب ترا آب چه سود

1 تشنهٔ غنچه سیراب ترا آب چه سود مردهٔ نرگس پر خواب ترا خواب چه سود

2 جان شیرین چو بتلخی بلب آرد فرهاد گر چشانندش از آن پس شکر ناب چه سود

3 چون توئی نور دل دیدهٔ صاحب‌نظران شمع بی روی تو در مجلس اصحاب چه سود

4 منکه بی خاک سر کوی تو نتوانم خفت بستر خواب من از قاقم و سنجاب چه سود

5 کام جانم ز لب این لحظه برآور ور نی تشنه در بادیه چون خاک شود آب چه سود

6 دمبدم مردمک دیده دهد جلابم دل چو خون گشت کنون شربت عناب چه سود

7 همچو چشمت چو ز مستی نفسی خالی نیست زاهد صومعه را گوشهٔ محراب چه سود

8 بی فروغ رخ زیبای تو در زلف سیاه در شب تیره مرا پرتو مهتاب چه سود

9 چون بخنجر ز درت باز نگردد خواجو اینهمه جور جفا با وی ازین باب چه سود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر